Thursday, 7 June 2007

سلام وصد سلام به ، به ، به !!!ا


سلام وصد سلام به به به ، عزیزان صاحبخانه و مهمان ها خوش آمدید ، صفا آوردید به مهمانخانه مان !!ا
(ه(در ضمن لطفآ نخندید من به این چاقی نیستم این عکس خودم نیست
از اعلام خبر قبلی در مورد تصادف به خیر گذشته در اینجا و به نمایش گذاشتن تصاویری از بدنه آش و لاش شده ماشین تصادفی کلی وقت گذشت ولی تا به حال مجالی آنچنانی دست نداد که بنا به دلخواه اینجا جمع شویم و حرفی بزنیم و دور هم کمی بخندیم . خوشحالم ، که الان بعد از وارد کردن قسمت آخر نوشته، م. م. عزیز مربوط به طالب آملی ، شاعر بزرگ ویکی از پیش کسوتان سبک هندی در گلخانه پیام وهمچنین نو کردن کبوتر پیام آور و کارهای خورده ریزه دیگر مربوط به شاه نشین، بالاخره خودم را نفس نفس زنان پرت کردم به داخل این مهمانخانه عزیز!ا
اینجا در حال حاضر نسبت به خود شاه نشین و بعد گلخانه حکم "بچه کوچیکه" خانواده را دارد وکلی محتاج مراقبت و توجه من و شماست تا کم کم مثل آن دو تای دیگر بزرگتر شود و برای همه ما عادتی بشود که همیشه بعد از سر زدن به شاه نشین برای استراحت و احساس آرامش و بعد گلچینی در گلخانه و لذت بردن از دنیای هنر شعر واقعی و اصیل ، به این مهمانخانه سر بزنیم تا ببینیم ازآخرین خبر ها ی دستچین/گلچین شده برای مهمانخانه ، مطالب مختلف به شعر و نثر ،نظریات و شایعات گوناگون از همه چیز و همه جا چه چیز ها را در اینجا می بینیم ، تا بنا به مطلب مربوطه از آن لذت ببریم ، بخندیم ، احساس شادی کنیم و ...و بطور خلاصه همانطور که بعد از شرکت در یک مجلس مهمانی دوستانه احساس می کنیم که وقت خوبی داشته ایم بعد از سر زدن به مهمانخانه هم کلآ، کم و زیاد چنین حالتی داشته باشیم! البته تا رسیدن به چنین حدی که هدف ماست کلی راه در پیش داریم که باید طی شود ولی به هر حال مهمترین چیز این است که باید هدفی داشت و بعد هم در راه آن هدف قدم برداشت ، و این درست کاری است که ما شروع کرده ایم . سخن کوتاه ،قصد از این جلسه به هر حال شروعی بود وکلامی بعد از مدتها .......ه

حالا برای حسن شروع همان " از همه چیز و همه جا" ، اجازه بدهید شعر زیر را که خیلی سال ها پیش بدون اسم شاعرش در جائی دیدم با هم بخوانیم، فکر می کنم خوشتان بیاید!ا



****

شاعرانه......

گویند که وقت هوشیاری است
این سستی شاعرانه تا چند ؟
در عصر تلاش آسمان کوب

شعر و غزل و ترانه تا چند

چون شمع بمرد و کاروان رفت

این قصه و این بهانه تا چند ؟
**
اینک من و پاسخی دل انگیز !!ا
*
تا منظره غروب خورشید
یاد آور عمر رفته ماست
تا حالت یک اجاق خاموش
چون خاطره های خفته ماست
تا قصر خراب تخت جمشید
افسانه سراست لیک خاموش
تا صبح بهار هست و شیراز
تا از پس ما پی تماشا
برسبزه خاک ما نشینند
تا مردم مست در پیاله
عکس رُخ ماه یار بینند
تا دسته اردکان سحر گاه
از بام افق ستاره چینند
تا سیب شکوفه بر سر آرد
تا در شب دوری از عزیزی
جان و دل بی قرار داریم
تا در غم مرگ نازنینی
چشمان سرشک بار داریم
تا باختن و شکست خوردن
از گردش روزگار داریم
تا زندگی هست و رنج و احساس
تا این همه جلوه های پندار
در پرده نغز زندگانی است
تا این همه سرد و گرم پر شور
در عالم مستی و جوانی است
تا این همه آرزو و امید
با آن همه حس و دلستانی است
تا بودن و خواستن به یک جاست
تا بزم بلند کهکشان ها
از روشنی خدا تهی نیست
تا گنبد نیلگون دوار
از نغمه آشنا تهی نیست
تا روح بزرگ آدمیزاد
از عاطفه و صفا تهی نیست
*

شعر و غزل و ترانه باقی است
******

1 comment:

Anonymous said...

از نغمه آشنا تهی نیست
تا روح بزرگ آدمیزاد
از عاطفه و صفا تهی نیست
*

شعر و غزل و ترانه باقی است
...
این شعر را قبلا خوانده ام و از آنجایی که بسیار از خواندن آن لذت برده ام کاملا به یاددارم
دمتان گرم